دلبستگي به كلام يا به زبان كه ماهيت دو سويه زندگي را در اجتماع شكل مي دهد بيش از همه چيز روشن و واضح است به گونه اي كه حرف زدن ويژگي بارزي است كه هميشه در بين ما جهان اولي ، دومي و سومي ندارد دهاني كه باز مي شود و به استانداردهاي مختلف منظوري بيان مي كند تا كارها پيش رود ولي باز فراتر نيز همين زبان بازگو كننده آنچه است كه از انحناي ذهن مي گذرد.
دلبستگي ما به كلام حد و مرزي ندارد تصور روزي كه بي كلامي بگذرد در ذهن نمي گنجد ولي تصميم جالبي است براي يك مدت هيچ كلامي نگفتند و تنها به اختصار بسنده كردن و دلبسته گوش بودن و احترام چشم را به جاي آوردن ، گويي كلام تمامي دلبستگي ما به هستي را معنا مي كند فارق از آن كه برخي زمان ها نيز مي توان با چشم هايت حرف بزني